نترسید، اگر بترسید به سرتان میآید
حتما شما هم تابهحال بارها و بارها این جمله معروف را شنیده اید که «از هر چه بترسید، همان سرتان میآید!»، ولی این حرف چقدر درست است؟ بگذارید با هم روراست باشیم. این جمله صددرصد صحیح است! اما قبل از اینکه درباره آن صحبت کنیم، مایلم چند قدم عقبتر بروم.
تمام ترسهای ما، چه ترس از رانندگی باشد یا ترس از بیپولی و بیماری، حاصل باورهای اشتباهی هستند که از زمان کودکی ذرهذره از جامعه، خانواده، مدرسه و رسانهها به ذهن ما تزریق شدهاند و از آن زمان در ذهن ما رسوب کردهاند.
حتما شما هم بارها تلاش کردهاید بر ترسهایتان غلبه کنید و خوب میدانید که کار چندان ساده ای نیست.
ترسها مانند سدهای بتونی راه موفقیت و پیشرفت شما را مسدود کردهاند؛ اما تابهحال با آنها چطور برخورد کردهاید؟ حتما سعی کردهاید نترسید و مدام به نترسیدن و اینکه «ترس ندارد» فکر کردهاید! در واقع شما تمرکزتان را روی ترس گذاشتهاید؛ یعنی فرقی نمیکند به ترسیدن یا نترسیدن فکر کنید؛ در هر صورت شما مطابق قانون جذب چیزی هم انرژی و فرکانس همان ترس را به زندگیتان فرا خواندهاید! و حدس بزنید چه میشود؟ کائنات هم میگوید «فرمانبردارم سرورم!»؛ پس اگر از رانندگی میترسید، جهان هستی، اخبار مرگومیرهای جادهای، ترافیک شدید، جریمههای سنگین، سرعت غیرمجاز و بالارفتن قیمت اتومبیل را به شما تقدیم میکند.
چه از رانندگی بترسید و چه هر روز و هر روز به رفع ترستان فکر کنید، تفاوتی نمیکند، چون فرکانس ارسالی شما همان فرکانس ترس است.
پس چه باید کرد؟ باید با ترسهایتان مواجه شوید؛ در واقع شما باید به جای آنکه با ذهنتان به ترسهایتان دامن بزنید، وارد میدان عمل شوید.
اما عملکردن، اصولی دارد. شما باید قدمبهقدم جلو بروید و بدانید راه طولانیای در پیش دارید؛ چراکه ترسهای شما نه یک شبه شکل گرفتهاند و نه یک شبه ناپدید خواهند شد.
اولین کار شناخت ترس است. باید با خودتان خلوت کنید و به این سوالات پاسخ دهید که «از چه چیزی میترسید»، «از چه زمانی میترسید» و «چرا میترسید؟» و پاسخ را در ذهنتان ریشهیابی کنید. قطعا جایی در لایههای ذهنتان پاسخ تکتک این سوالات را میدانید و کافی است پیدایش کنید.
مثلا از بیپولی وحشت دارید و وقتی حسابی ذهنتان را زیرورو میکنید، میفهمید که علت آن این است که در خانوادهای بزرگ شدهاید که همیشه نگران تمامشدن بودجه ماهانهشان بودهاند و دائم با این فکر رشد کردهاید که پول ندارید. شاید شما در حال حاضر حقوق خوبی بگیرید و پسانداز خوبی هم داشته باشید، ولی آن ترس همواره با شما هست و نمیگذارد با خیال راحت از منابع مالیتان لذت ببرید و خرج کنید.
بنابراین گام اول شناخت ترستان است.
گام دوم این است که با ترسهایتان مواجه شوید؛ ولی به این موضوع بسیار دقت کنید که به میانه آن ترس نپرید. یعنی اگر از رانندگی وحشت دارید، نباید برای مقابله با ترس، یک ماشین صفر بخرید و اینگونه به استقبال ترستان بروید.
این کارهای ناگهانی کاملا نتایج عکس میدهند و غول ترس برای شما بزرگتر میشود.
بایستی با قدمهایی کوچک کمکم آمادگی ذهنی برای کنارگذاشتن ترس را پیدا کنید تا جایی که ذهن شما قبول کند جایی برای ترس وجود ندارد! هر گام کوچکی را که به سمت رهایی از ترس برمیدارید، به عنوان شجاعتهایتان یادداشت کنید.
فرضا برای رهایی از ترس بیپولی، همان روزی که قسط وامتان را پرداخت کردهاید، قبض آب و برق را هم بپردازید! یا روزی که خرید هفتگیتان را انجام دادید و رقم حسابتان پایین آمده است، بهجای ترسیدن، دوستتان را به یک قهوه در کافهای مهمان کنید و تمام این شجاعتهای کوچک را در دفتری یادداشت کنید و بابت اینکه برای برطرفکردن ترسهایتان جسارت و شجاعت به خرج دادهاید، به خودتان جایزه بدهید.
یادتان باشد همین قدمهای کوچک هستند که ذرهذره کمکتان میکنند تا رسوبهای ترس که سالیان سال در ذهنتان باقی ماندهاند، کمکم محو و ناپدید شوند.
در کنار اینها، نیروی تجسم را دستکم نگیرید. تصویری از زندگیتان بدون ترس بسازید و با حس خوب، چشمانتان را ببندید و خودتان را در آن تصویر ببینید.
به شما قول میدهم اینگونه یک روز به خودتان میآیید و میبینید که دیگر اثری از آن ترس در زندگیتان وجود ندارد!
باور کنید ترسهای شما مانند خطخطیهایی روی یک تکه کاغذ هستند که کافی است با صبر و حوصله با پاککنی تمیز شوند؛ پس منتظر چه هستید؛ شروع کنید!